جدول جو
جدول جو

معنی قاضی احمد - جستجوی لغت در جدول جو

قاضی احمد
(اَ مَ)
ابن یحیی بن زهیر بن هارون بن موسی بن عیسی بن عبدالله بن محمد بن ابی جرادۀ حلبی، مکنی به ابوالحسن و معروف به ابن العدیم نخستین کسی است از افراد خانوادۀ بنی العدیم که در حلب به منصب قضاء منصوب شد و فقه را از قاضی ابی جعفر سمعانی فراگرفت. وی به سال 429 هجری قمری درگذشت. (معجم الادباء ج 16 ص 5 و 30) (ریحانه الادب ج 6 ص 82)
از مشاهیر خوشنویسان عثمانی متوفی 1141 هجری قمری است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ مَ)
ابن عمر بن سریج فقیه شافعی قاضی شیرازی، مکنی به ابوالعباس و ملقب به باز اشهب. رجوع به ابن خلکان ج 1 ص 17 و لغات تاریخیه و جغرافیه احمد رفعت ج 1 ص 36 و روضات الجنات ص 57 و الاغانی ج 1 ص 135 و احمد بن عمر بن سریج شود
لغت نامه دهخدا
ابن حسین بن ابی عوف فقیه معروف به قاضی مکنی به ابوالعباس. او راست: شرح مختصر القدوری
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن محمد بن محمد بن محمد بن عطاء الله بن عوض اسکندرانی زبیری، ملقب به ناصرالدین. از افاضل اوائل قرن نهم هجری است که در علوم عربی بر دیگران تقدم داشته است و در بدایت حال قاضی شهر خود بود سپس به قاهره رفت و در آنجا نیز با کمال عفت متصدی قضای مالکیه بوده و از تألیفات اوست: 1- شرح تسهیل. 2- شرح مختصر ابن حاجب. وی در اول رمضان سال 810 هجری قمری وفات یافت. (روضات الجنات ص 87)
لغت نامه دهخدا
قاضی قاضی احمد الغفاری، ابن محمد الغفاری. او راست: تاریخ جهان آرا
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن یحیی بن سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی، ملقب به سیف الدین و معروف به شیخ الاسلام هروی از احفاد ملاسعد تفتازانی است و به همین جهت به احمد حفید نیز شهرت داشته است. رجوع به روضات الجنات ص 93 و معجم المطبوعات ستون 783 و ریحانه الادب ج 2 ص 376 و 377 و احمد بن یحیی بن سعدالدین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
قاضی احمد بن اسحاق بن خربان. از محدثانست. (یادداشت بخط مؤلف). در تاریخ اسلام، عنوان محدث جایگاهی رفیع دارد. محدثان کسانی بودند که با تکیه بر حافظه قوی، دقت علمی و تقوای فردی، روایات پیامبر اسلام را از طریق زنجیره ای از راویان نقل می کردند. آنان نه تنها روایت گر، بلکه نقاد حدیث نیز بودند و با طبقه بندی راویان، به اعتبارسنجی احادیث کمک شایانی کردند. آثار بزرگ حدیثی نتیجه تلاش محدثان است.
لغت نامه دهخدا
دامغانی (قاضی...). او راست: الاستظهار و الاخبار
لغت نامه دهخدا
قاسم افندی، ابوالفتح مشهور به قاضی زادۀ رومی از علمای نامدار عصر سلطان محمدخان ثانی و مورد مهر آن پادشاه بود و در دربار وی بارها با دانشمندان معاصر مباحثاتی داشته است. پدرش قاضی قسطمونی وخود قبل از ورود به استانبول ابتداء در یکی از مدارس هشتگانه به تدریس پرداخت و بعد قاضی شهر بروسه گردید. هنگام جلوس سلطان بایزیدخان، دوباره به قضای بروسه منصوب گردید و چون نپذیرفت به اجبار بدانسوی فرستاده شد و به سال 889 هجری قمری در همان شهر درگذشت. وی در علوم ریاضی دستی توانا داشت و هنگام سیاحت در سمرقند گویا در مدرسه مشهور الغبیک به تحصیل علوم و فنون پرداخته است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
ابن عبدالرحمان بن ابی لیلی انصاری عامی کوفی قاضی کوفه بوده است. وی به سال 74 هجری قمری در کوفه متولد شد و فقه را از شعبی آموخت و از اساتید سفیان ثوری و از قدمای فقهاء و اصحاب رأی و مشاهیر قضات عامه میباشد که 30 سال یا 33 سال متوالیاً از طرف خلفای اموی و عباسی در کوفه قضاوت کرده و با رأی خود فتوی داده و از اولاد احیحه بن جلاح ولی مدخول النسب بوده و نسبش محل طعن واقع شده است. عبدالله بن شیرمه در هجو او گوید:
و کیف ترجی لفصل القضاء
و لم تصب الحکم فی نفسکا
فتزعم انّک لابن الجلاح
و هیهات دعواک من اصلکا.
باری ابن ابی لیلی کتابی در فرائض و کتاب دیگری به نام فردوس دارد که گاهی علمای امامیه نیز درباب مناقب از آن استشهاد میکنند و او با ابوحنیفۀ کوفی مناظراتی داشته و مباحثاتی در بعض از مسائل فقهی فیمابین ایشان وقوع یافته که در کتب فقهی نگاشته اند. گویند روزی پس از وقت رسمی قضاوت به خانه خود میرفت در اثنای راه زنی را دید که مردی را فحش میدهد و به ابن الزانیین مخاطبش میدارد، پس به مسجد که دارالقضاء او بود برگشت و آن زن را احضار کرد و بپایش داشت و در حال قیام در مقابل دوقذف (نسبت زنا) دو فقره حد قذفش زدند و این قضیه مسموع ابوحنیفه شد و از چند جهت قاضی را تخطئه کرد. اجرای دو حد در مسجد در حال قیام و برهنگی بدون دادخواهی و درخواست طرف و مراجعت از وسط راه که منافی جلالت قاضی است و از منهیات دینی میباشد و علاوه نسبت زنا دادن که به یک کلمه باشد فقط مستلزم یک حد است اگر چه منسوب به زنا متعدد باشد و بر تقدیر لزوم تعدد حد یک مجلس بودن آنها هم خلاف شرع است و حد ثانی را باید بعد از بهبود الم و خستگی حد نخستین جاری کرد چنانکه حد زنان را باید در حال نشستگی از روی لباس معمول دارند و همین که این قضیۀ تخطئه گوشزد ابن ابی لیلی گردید شکایت از ابوحنیفه پیش والی کوفه برد و خواستار عدم تعرض وی گردید والی هم ابوحنیفه رااکیداً از فتوی دادن منع کرد، این بود که ابوحنیفه بعد از آن محض امتثال و اطاعت اولی الامر فتوی نگفت. حتی دخترش یک مسئله روزه از وی پرسید به عذر ممنوع از فتوی بودن جواب آن را به پسر خود حماد محول داشت. علی الجمله روزی چیزی از مناقب معاویه را از ابن ابی لیلی استفسار کردند گفت پدرش با حضرت رسول محاربه کرده و مادرش هند جگر حمزه عم پیغمبر را خورده و خودش با علی بسر مقاتله آمده و پسرش هم سر مبارک جگرگوشۀ حضرت رسول را از تن جدا کرده و دیگر منقبتی از این بالاتر چه خواهد؟! همین منقبت را حکیم سنایی به نظم درآورده است:
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
مادر او جگر عم پیمبر بمکید
او بناحق حق داماد پیمبر بستاد
پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد
لعن الله یزیداً و علی آل یزید.
ابن ابی لیلی به سال 148 هجری قمری در کوفه وفات یافت و رجوع به روضات الجنات ص 691 و ابن خلکان ج 2 ص 25 و نامۀ دانشوران ج 1 ص 376 و هدیه الاحباب ص 47 و الکنی و الالقاب قمی ج 1 ص 194 و فهرست ابن الندیم ص 285 وریحانه الادب ج 5 ص 237 و 238 و ابن ابی لیلی شود
معصوم از مردم شوشتر و قاضی آن شهر بود. این بیت او راست:
گیرم که در لباس توان کرد عاشقی
دیوانگی چگونه توان کرد در لباس.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
صاعدی (قاضی...) از سرداران امیر قرایوسف. و او پس از قتل سلطان معتصم در اصفهان عصابۀ عصیان بر پیشانی بسته ابواب شهر بر روی میرزا اسکندر نگشاد بنا بر آن خرابی تمام در ظاهر آن بلده روی نموده و در آن اثنا میرزا رستم بحدود شهر رسید قاضی احمد با سایر سرداران دارالملک عراق آن جناب را استقبال کرده بشهر درآوردند و او مدت دوماه بفراغ بال گذرانید و چون خواجه احمد بخلاف رای صواب نمایش مهمات آنجائی را بفیصل میرسانید معروض تیغ سیاست میرزا رستم گشت. رجوع بحبط ج 2 ص 186 و 190 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن ابی احمدقاص یا ابی احمد بن القاص طبری، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن قاص. رجوع به ابن قاص ابوالعباس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
ابن مطرف عسقلانی، مکنی به ابوالفتح. رجوع به روضات ص 67 و معجم الادباء ج 5 ص 63 و احمد بن مطرف عسقلانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ دِ غِ)
ابن محمد. شاعری است. زیاده از این شعری از او مسموع نشد:
پس از عمری نشیند گر دمی پیش من آن بدخو
ببینم در رخش ترسم مبادا زود برخیزد.
(آتشکده آذر ص 228).
او راست تاریخ جهان آرا که برای شاه طهماسب تألیف کرده، وآن را تا سال 973 هجری قمری رسانیده است. (کشف الظنون چ 1943 میلادی ج 1 ستون 622). و نیز در حرف نون گوید: نگارستان تألیف احمد بن محمد غفار قزوینی غفاری است. (کشف الظنون ج 2 ستون 1976). و اسماعیل پاشا گوید: احمد بن محمد بن عبدالغفار قزوینی غفاری صاحب نگارستان در970 درگذشته است. (هدیه العارفین ج 1 ص 145). و رجوع به احمد غفاری و احمد بن محمد غفاری شود
لغت نامه دهخدا
(غِفْ / غَفْ فا)
قاضی محمد، او از افاضل قرن دهم هجری قمری بود، در نثر و نظم و فنون شعری فرید عصر خود بوده است مدتی در ری قضاوت کرد، و در اشعار خود به وصالی تخلص میکرد. از اوست:
چومن دیوانه ای هرگز قدم در دشت غم ننهاد
در آن وادی که من سرمینهم مجنون قدم ننهاد.
گویند وی مفتون جوانی به نام صادق بوده روزی آن جوان او را به حوض پرآبی پرت داد و دستش شکست و این قطعه را سرود:
به عشق صادق اگر دست من شکست چه باک
کسی که عاشق صادق بود چنین باشد
پی ثبوت مرا احتیاج بینه نیست
گواه عاشق صادق در آستین باشد.
او در سال 930 هجری قمری درگذشت. و وجه تسمیۀ او به ’غفاری’ معلوم نیست، چه میتوان آن را منسوب به قبیلۀ بنی غفار و یا کوه غفاره در مصر یا ده غفاره در ناحیۀ شرقی مصر یا منسوب به غفاره به معنی عرقچین دانست و همه اینها با کسر و تخفیف اند، و شاید منسوب به غفّار باشد. (از ریحانه الادب ج 3 ص 160)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُدْ دی)
قاضی احمد بن نورالدین محمد بن جلال الدین امامی. مرجع اکابر خراسان بود. وی در اواخر دولت میرزا شاهرخ تا اوان سلطنت سلطان حسین میرزا در هرات به لوازم امر قضا اشتغال داشت. وفاتش در غرۀ شوال سال 878 هجری قمری اتفاق افتاد و در مزار علامۀ رازی مدفون گشت. (رجال حبیب السیر ص 142)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
احمد بن عبدالرحمن بن محمد بن سعید بن حریث بن عاصم لخمی قرطبی، مکنی به ابوجعفر و ابوالعباس و معروف به ابن مضاءو قاضی الجماعه. رجوع به ابن مضاء ابوالعباس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
قاضی احمد. شخصی فاضل و معقول و مقبول است و با نیکان و پاکان اردوی معلا ارتباط داشت. در شعر طبعی بلند دارد و از ابیات زیر معلوم میشود:
چه خوش است از تو خشمی که ز روی ناز باشد
که به عجز چون درآیم در صلح باز باشد
به حریم وصل شوخی که فرشته ره ندارد
کند آرزو فگاری که ز اهل راز باشد.
(از مجمعالخواص صادقی کتابدار ص 174).
فگاری از شعرای قرن یازدهم هجری است
لغت نامه دهخدا